لذت دیوانگی

کدوم شب عوضی

تو از بطن کدام شب بر من تابیدی ،که ماه ذر تابش بی پایان نورت به محاق رفت ؟

زود بگو عوضی

در کدام رویا غرق می شوی که من فراش کوچه های شبانگاهش شوم ؟!

کجایی عوضی

دنیا دیگه تحمل یک من ِ بدون تو را ندارد و من ِ بدون تو تحمل دنیا را..

اعتراف کن عوضی

شب ها رویای چشمانت آسمانم را ستاره باران می کند،

             مگر چشمانت را بسته ای که این شب سیاه است؟!

نکن عوضی

ای گوارا ترین جام زهر! لبم که به لبت خورد مرا کشتی...

مهارت

نجار ناوارد با چوب درخت سر به فلک کشیده، خاکْ اَرّه می سازد.

آزادی

پرنده ی آزاد در قفسی به وسعت یک آسمان زندانی است.

تبر

مگر مغز خر خورده ای که برای پاک کردن آینه ی زندگیت تَبَر می آوری ؟

اینها

روزی چند بار به خودم یادآور می شوم همانطور که اینها می خواهند باشم، باید زندگی کنم.